English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (1508 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the police are on his track U مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
headquarters U اداره کل شهربانی
the police headquaters U اداره کل شهربانی
polices U اداره شهربانی
police U اداره شهربانی
policed U اداره شهربانی
police headquarters U اداره کل شهربانی
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
police state U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
scotland yard U نام کوچهای در لندن که اداره مرکزی شهربانی لندن در ان قراردارد
policing district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
nark U مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
police U شهربانی
polices U شهربانی
policed U شهربانی
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to call 911 [American English] U تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
chief of police U رئیس شهربانی
police officer U افسر شهربانی
police officers U افسر شهربانی
podesta U رئیس شهربانی
police court U ضابطین شهربانی
constabulary U نیروی شهربانی
constabularies U نیروی شهربانی
sheriff U ضابط شهربانی داروغه
known to the police U دارای سابقه در شهربانی
sheriffs U ضابط شهربانی داروغه
the police are on his track U شهربانی اوراتعقیب میکند
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
octroi U مامورین نواقل
commission U هیئت مامورین
officialdom U قاطبه مامورین
commissions U هیئت مامورین
mandarin U مامورین عالیرتبه
commissioning U هیئت مامورین
mandarins U مامورین عالیرتبه
public servants U مامورین دولتی
government officials U مامورین دولتی
fire brigade U مامورین اتش نشانی
fire brigades U مامورین اتش نشانی
financial mission U هئیت مامورین مالی
fifth cloumn U مامورین سازمانهای جاسوسی
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
helm U اداره کردن
operated U اداره کردن
wield U اداره کردن
officiated U اداره کردن
wielded U اداره کردن
administer اداره کردن
administered U :اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
mans U اداره کردن
man U اداره کردن
aminister U اداره کردن
officiate U اداره کردن
administrations U اداره کردن
administration U اداره کردن
wields U اداره کردن
officiates U اداره کردن
wielding U اداره کردن
manage U اداره کردن
operates U اداره کردن
administering U :اداره کردن
maintain U اداره کردن
administers U :اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
officiating U اداره کردن
gestion U اداره کردن
direct U اداره کردن
conducts U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
conducting U اداره کردن
runs U اداره کردن
run U اداره کردن
conducted U اداره کردن
stage manage U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
conduct U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
operate U اداره کردن
manages U اداره کردن
managed U اداره کردن
manage U اداره کردن
rule U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
directs U اداره کردن
helms U اداره کردن
managing U اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
directed U اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manhandled U باخشونت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
manageable U قابل اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
rescous U مقاومت در برابر قانون تمرد نسبت به مامورین دولت
punitive police U نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
maladminister U بطور سوء اداره کردن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
operated U اداره کردن راه انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
conducting U اداره کردن کشیده شدن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
corporation U شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
rule of law U قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
corporations U شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
clearance in ward U گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
police U پلیس
cop U پلیس
constables U پلیس
policed U پلیس
K9 [canine] U سگ پلیس
guard dog U سگ پلیس
police dog U سگ پلیس
cops U پلیس
gendarme U پلیس
constable U پلیس
bobby U پلیس
bobbies U پلیس
polices U پلیس
gendarmes U پلیس
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com